یاددشات روز 10 بهمن
سلام سلام سلام پسر گل مامان دیروز توی راه خونه خیلی بی تابی می کرد. دو روز که می آد مهد غرغرهاش شروع می شه. اصلاً صبر و حوصله نداره. نمی دونم همه بچه ها اینجوری هستند یا فقط نیم وجبی منه. بهر حال بچه هست. راستی دیروز سالگرد ازدواج خاله بود که سر راه رفتیم و گل خریدیم. بگذریم، دیروز رسیدیم خونه آقا شنگول شدو شروع کرد به بازی کردن و شیطونی و کارتون دیدن. ساعت 8 هم بابایی اومد با پارسا حسابی کشتی گرفتند و از اونجایی که فلفل نمکی ما تازه شام خورده بود حسابی دل درد گرفت و بیچاره بنده دنبال اینکه چی بدم تا خوب بشه، بالاخره یه مقدار نبات داغ و عرق شاه اسپرم بهش دادیم تا خوب شد و ساعت 9:30 رفت که بخوابه. &...
نویسنده :
مامان
13:34