یاددشات روز 10 بهمن
سلام سلام سلام
پسر گل مامان دیروز توی راه خونه خیلی بی تابی می کرد. دو روز که می آد مهد غرغرهاش شروع می شه. اصلاً صبر و حوصله نداره. نمی دونم همه بچه ها اینجوری هستند یا فقط نیم وجبی منه. بهر حال بچه هست. راستی دیروز سالگرد ازدواج خاله بود که سر راه رفتیم و گل خریدیم.
بگذریم، دیروز رسیدیم خونه آقا شنگول شدو شروع کرد به بازی کردن و شیطونی و کارتون دیدن. ساعت 8 هم بابایی اومد با پارسا حسابی کشتی گرفتند و از اونجایی که فلفل نمکی ما تازه شام خورده بود حسابی دل درد گرفت و بیچاره بنده دنبال اینکه چی بدم تا خوب بشه، بالاخره یه مقدار نبات داغ و عرق شاه اسپرم بهش دادیم تا خوب شد و ساعت 9:30 رفت که بخوابه.
بچه های ما مامانهای کارمند همش باید توی چهار دیواری باشند چه توی مهد چه توی خونه
امروز صبح که پارسا از خواب بیدار شد شروع کرد که مهد نمی رم. گفتم چرا
بعدش فهمیدم که خاله گفته دیگه اسباب بازی نیارین بجز روزهای چهارشنبه آقا هم بهش برخورده
بعدهم با ناز و نوز بلندش کردیم و قول دادم با خاله النازشون صحبت کنم تا اینکه شازده راضی شد بیاد مهد.
امروز برای بچه های مهد روز خوبی همشون می خوان عکس بگیرن. قراره عکاس بیاد و توی آتلیه از بچه ها عکس زمستونی بگیره، اینهم یه یادگاری خوبه از دوران مهد رفتن پارسا.
دیگه مامانی وقت نداره گل پسر مامان امیدوارم روز خوبی داشته باشی دوست دارم اندازه آسمونهاو ...