پارسا پارسا ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

عشق مامان پارسا

یادداشت 11 بهمن

1390/11/11 10:10
نویسنده : مامان
266 بازدید
اشتراک گذاری

 

 سلام گل پسر مامان

امروز صبح بیدار شدنی خیلی اذیتم کردی همش گریه می کردی و می گفتی مهد نمی رم. چیکار کنم از دست تو بچه جون. بابات هم که عین خیالش نیست صبحانه خورد و خوداحافظی و به سلامت. کاش این باباها و مامانها یه ماهی جاشون رو عوض کنن آخ چه مزه ای داره، همش باید ناز بچه بکشند و کار خونه و کار بیرون و .... قهقهه

ما هم یه ماهی نفس می کشیمچشمکمتفکر

می دونم نمی شه ولی همین که بهش فکر هم کنیم خوبه

بالاخره با ترفند مادرانه و ناز و نوز جنابعالی راضی شدی لباس بپوشی و راه بافتیم. ولی خدار و شکر توی راه اذیتم نکردی به مهد هم که رسیدیم سرحال بودی.

پارسا می دونی تو جیگر طلای منی، نفس منی، عشق منی، جون منی و ...تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

 تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

 

پارسا با حیوانات

 تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

پارسا روی تخت مامان برگه جریمه می نویسه


تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

پارسا در حال استراحت

 تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

پارسا در غروبی زیبا

 

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

lمامان ریحانه
11 بهمن 90 11:06
من که دوست نداشتم لذت مادر بودن رو با هیچ کس دیگه تقسیم کنم حتی بابایی اما درکت می کنم واقعا توان آدم کم می شه بسکه با این فرشته کوچولوها بحث می کنه بی خود نیست که می گن بهشت زیر پای مادرانه


مرسی که با این حرفات دلگرمم می کنی
مامان صدف
11 بهمن 90 11:26
باباها موقع مطرح کردن این پیشنهادا گوشاشون سنگین میشه. یا محو تماشای تلویزیون میشن یا مشغول مطالعه


اینو راست گفتی جونم
مامان محیا
11 بهمن 90 12:30
من که اصلا دوست ندارم جاشون باشم..خودشونو بچه رو به باد میدن...دوست ندارم تک بعدی باشم.. اما بیشتر از تو از دستشون حرص میخورم..


جاشون که عمراً نمی خوام باشم ولی یه ذره سختی بکشن حال می کنم.
مامان بیتا
11 بهمن 90 12:47
سلام مامان پارسا جون
من طبق معمول نمیتونم پست بالا کامنت بذارم
وای که چه پست زیایی هستش.......خیلی خوشم اومد
خدا پسر گلت رو برات حفظ کنه


مرسی گلم
مامان متین
11 بهمن 90 16:23
عجب شیطونیه این گل پسر .نمی دونم این بچه ها بعضی روزا چشون میشه یهو گیر می دن که نمی خوان برن مهد .
عزیزم فکرش رو فقط می تونی بکنی چون شدنی نیست که این اقاقون یه کم درد ماها رو بچشن.
راستی مرسی که به ما سرزیدی و در ضمن ما شهرک اندیشه می شینیم.


خیلی ممنون عزیزم
مامان محمدرضا
11 بهمن 90 19:04
سلام مامان پارسا جون ممنون که به ما سر زدین ما بوشهر هستیم


خیلی لطف کردین خانومی
محيا كوچولو
12 بهمن 90 0:25
سلام خاله
آدم چي بگه از دست بابايي، البته خيلي هم بد نيستنا، دست خودشون نيست
راستي گرچه هنوز در مورد اينكه اهل كجاهستم بين علما اختلافه ولي ميتونيد بنويسيد اصفهانآپم هستم


مرسی گلم