یادداشت 11 بهمن
سلام گل پسر مامان
امروز صبح بیدار شدنی خیلی اذیتم کردی همش گریه می کردی و می گفتی مهد نمی رم. چیکار کنم از دست تو بچه جون. بابات هم که عین خیالش نیست صبحانه خورد و خوداحافظی و به سلامت. کاش این باباها و مامانها یه ماهی جاشون رو عوض کنن آخ چه مزه ای داره، همش باید ناز بچه بکشند و کار خونه و کار بیرون و ....
ما هم یه ماهی نفس می کشیم
می دونم نمی شه ولی همین که بهش فکر هم کنیم خوبه
بالاخره با ترفند مادرانه و ناز و نوز جنابعالی راضی شدی لباس بپوشی و راه بافتیم. ولی خدار و شکر توی راه اذیتم نکردی به مهد هم که رسیدیم سرحال بودی.
پارسا می دونی تو جیگر طلای منی، نفس منی، عشق منی، جون منی و ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی