پارسا پارسا ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

عشق مامان پارسا

من و خدا و دیگر هیچ

خدايا  روزها مي گذرد و من در پيچ و خم جاده هاي زندگي گيج و مبهوت گام برمي دارم من در اين خستگي تنها به كمك كورسويي از نور اميد تو گام بر مي دارم  من مي دانم كه چاره اي جز رفتن نيست و مي روم اما خدايا بدان تنها به اميد تو مي روم پس تنهايم نگذار ميدانم بنده ي غرق گناه توام اما هيهات از آن دل رحيم تو كه مرا تنها بگذارد ...                                             ...
9 بهمن 1390

یادداشت روز 1 بهمن

  سلام پسر مامان بالاخره دی هم تمام شد و بهمن ماه از راه رسید. امروز هم که همه جا پر از برفه و حسابی از دیشب برف اومده و بهمن خودش  نشون داده. این چند روز تعطیلی هیج جا نرفتیم و باز هم مهمون داشتیم. مامانی دیگه خسته شده و یه مسافرت دلش می خواد. نمی دونم کجا بریم هوا سرده و تو هم که ماشالله یه باد بهت می خوره مریض می شی. دیگه از زمستون هم خسته شدیم کی تموم می شه که حداقل چند روزی بریم یه وری هوابخوریم. امروز صبح هم دو خبر بد بهم رسید که حسابی حالم و گرفت. یکی اینکه بابات زنگ زد و گفت که توی راه که می رفت محل کارش ماشین سر خورده و  به جدول خورده و حسابی داغون شده ولی باز خدا رو شکر که خودش طوری نشده. دومی هم مر...
8 بهمن 1390

یادداشت روز 8 بهمن

سلام امروز روز شنبه است و اومدیم سرکار هفته پیش هفته خوبی بود و یک روز در میان تعطیل بودیم. پیش خودم فکر می کردم چقدر خوب می شه که همه هفته ها، روزهای کاری اینطوری باشه. خوش بحال کسانی که هفته پیش رفتند مسافرت، ما که همش سرکار بودیم و خونه. از دوماه پیش برنامه ریزی کرده بودیم که بریم یه وری ولی از روز برفی که بابای پارسا تصادف کرد بابایی همش گرفتاره درست کردنه ماشینه. حالا عیب نداره انشاءلله یه تعطیلی دیگه. امیدوارم به همه اونایی که مسافرت رفته بودند خوش گذشته باشه. من و خاله فائز هر موقع جایی برای رفتن نداشته باشیم با هم قرار می ذاریم و یه سر می ریم فروشگاه هایپر. چیکار کنیم دیگه   بی کسی تو...
8 بهمن 1390

مادر عزیزترین کس زندگی

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: “می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟” خداوند پاسخ داد: “از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.” اما کودک هنوز مطمئن نبود که می‌خواهد برود یا نه: “اما اینجا در بهشت ، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.” خداوند لبخند زد: “فرشته تو برایت آواز می‌خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خو...
5 بهمن 1390

خدا

منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم تو بگشا گوشِ دل پروردگارت با تو میگوید   ترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد رها کن غیر من را ، آشتی کن با خدای خود  تو غیر از من چه میجویی؟ تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟   تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم   تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم   طلب کن خالق خود را بجو ما را ، تو خواهی یافت که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم ، خدایی عالمی دارد   تویی ز...
3 بهمن 1390

سخنان برجسته

هرگز به کودکانتان نگویید پیشه آینده اش چه باشد همواره به او ادب و ستایش به دیگران را آموزش دهید چون با داشتن این ویژگیها همیشه او نگار مردم و شما در نیکبختی خواهید بود و اگر اینگونه نباشد هیچ پیشه ای نمی تواند به او و شما بزرگواری بخشد.ارد بزرگ   اولین درسی که والدین باید به فرزندان خود بیاموزند، صداقت است. شوپنهاور   هیچ گاه در برابر فرزند ، همسرتان را بازخواست نکنید . اُردبزرگ   تنها مادر و پدر خواست های فرزند را بی هیچ چشم داشتی بر آورده می سازند .ارد بزرگ   فرزند نانجیب ، آتش عمر پدر است . اُرد بزرگ   ای مهر مادری که مقدس ترین محبت ها هستی ، از وصف عظمت آسمانی تو زبان زمینی ما عاجز است ....
3 بهمن 1390

یادداشت روز 3 بهمن

سلام به پسر گل و دوستای خوبمون  دیروز بعد از ظهر به عزیز طاهره که خونه دائی حامد بود زنگ زدیم و دیدیم اون یکی عزیز نلیسا رفته خونشون و ما از فرصت استفاده کردیم و عزیز و کشوندیم تهران. پارسا وقتی عزیز رو می بینه کیفش کوک می شه چون می دونه فرداش نمیره مهد. عزیز بیچاره یویو شده و هی می ره کرج و می آد تهران. راستی عزیز پارسا امشب بلیط داره و می خواد بره خونه خودش تا چند روزی راحت باشه. امروز صبح هم وقتی صبح بیدار شدم تا بیام سرکار دیدم نیم وجبی وول می خوره و فهمیدم که دستشویی داره، بلندش کردم و بردمش دستشویی و موقع برگشتن پرسید عزیز کو، گفتم خوابیده گفت نمی رم مهد گفتم نه بچم خیالش راحت شد و پرید توی تختش و خواب...
3 بهمن 1390

بدون شرح

گل پسرم، پارسا تمام کودکی های منی وقتی شانه های کوچکت پناهگاه استوار  روح پریشانم می شود ! لذت لمس پیکر معصوم تر از باران توست که مرا وادار به دوست داشتن می کند ودستهای کوچک فرشته گونه ات را بر صورت خراشیده ام می کشی شرمسار می شوم که تو پاداش کدامین عبادت به جای ناورده ام هستی اینگونه خوب و پاک و بزرگ ...!     ...
1 بهمن 1390

یادداشت روز 28 دی

سلام به دوستای گلم امروز گل پسر مامان توی خونه مونده و داره حال می کنه. دیروز از اومدن عزیز پارسا نا امید شده بودم. چون نلیسا دختر دائی حامد از این ویروس جدید گرفته و تب بالایی داشت و  عزیز می گفت پریشب اصلاً نخوابیده و تب نلیسا همچنان بالاست. تا اینکه دیروز بردنش دکتر و دارو داده و گفته همش باید پاشویش کنن. طفلکی نلیسا خودش همین جوری هم جون نداره چه برسه به اینکه مریض هم بشه. امیدوارم هرچه زودتر خوب خوب خوب بشه           دیروز غروب یه دفعه دیدم زنگ خونه رو می زنن و وقتی آیفون رو برداشتم یه دنیا خوشحال شدم. چون عزیز بود! من و پارسا دیگه ...
28 دی 1390