پارسا پارسا ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

عشق مامان پارسا

یادداشت روز 19 دی

سلام به گل مامان الحمدلله امروز بهتری با اینکه دیشب خیلی سرفه کردی ولی صبح که بیدار شدی و اومدیم مهد توی ماشین زیاد سرفه نکردی. توی دانشگاه که رسیدیم یکدفعه برف تندی شروع شد و توعشق می کردی ولی چند دقیقه بعدش بند اومد. هوا ابری ولی معلوم نیست برف می خواهد بیاید یا باران. بنظر من بارون بهتره چون می ره و نمی مونه. مامانی دیشب چند تا عکس هم ازشیطنت هات که روی تخت با مامان کشتی می گرفتی، گرفته که برات میذاره.   دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی دوستت دارم چون زیباترین رویای خواب منی ، دوستت دارم چون زیباترین خاطرات منی  دوستت دارم چون به یک نگاه ، عشق منی ...
19 دی 1390

یادداشت روز 18 دی

سلام به همه پارسای مامان چند روزی بود که خونه پیش عزیز طاهره بود و حسابی خوش گذروند و از دیشب نق زدن و گریه کردن و شروع کرد دوباره مهد نمی رم و مامان سرما خوردم و چند تایی سرفه کرد که جدی گرفته نشد و رفتیم که بخوابیم. چشتون روز بد نبینه سرفه ها  شروع شد و تا صبح نه ما خوابیدیم و نه پارسا. نمی دونم این سرفه ها از چیه از هواست یا چیز دیگه ای چون پارسا نه آبریزشی داره و نه سرماخوردگی شانس بد ما مامانهاست که هر موقع بچه رو می خواهیم بیاریم مهد یه دردسری شروع می شه. با اینکه شربت سرفه هم بهش دادم باز هم سرفه می کرد. صبح شد  بالاخره مجبور شدیم بلند شیم و بیاییم مهد. توی راه هم همش سرفه میکرد. می ترسم می ترسم آخ...
18 دی 1390

سخنانی پرمحتوا از بزرگان

جبران خلیل جبران : چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی دست به دعا برداری . افلاطون :اگر روزگاری ، شأن و مقام تو پایین آمد ، ناامید مشو . آفتاب هر روز هنگام غروب پایین می رود تابامداد روز دیگر بالا بیاید . ویلیام شکسپیر : گذشت زمان بر آن ها که منتظر می مانند بسیار کند، بر آن ها که می هراسند بسیار تند، ‏برآن ها که زانوی غم در بغل می گیرند بسیار طولانی،و بر آن ها که به سرخوشی می گذرانند بسیار کوتاه ‏است. اما، برآن ها که عشق می ورزند، زمان راآغاز و پایانی نیست.   چارلی چاپلین میگه : شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شدی تامیتوانی زیبا برقص ! ...
17 دی 1390

یادداشت روز 14 دی

  سلام به همه گلها بچه ها یه خبری دعا دعا دعا، الان که داشتم نی نی وبلاگ و باز می کردم شانسی یکی از وبلاگها رو باز کردم و توی پست ثابتش در مورد یه دختر کوچولوی ناز به اسم انار نوشته بود که بر اثر ریختن آب جوش از سماور که روی کابینت بوده همه جای بچه سوخته و توی ICU خوابیده و حالش خیلی وخیمه. خیلی ناراحت شدم و حسابی گریه کردم. از همه دوستها می خواهم که خیلی براش دعا کنند. و اما پارسا...... دیروز که از سرکار رفتم خونه آقا پارسا خواب بود و بعد از یه ساعتی بیدار شد و افتاد به جون من و عزیزش و حسابی با هم بازی کردیم مگه این پسر خسته می شد. هردو تامون از جون افتادیم  نیم وجبی نمی ذاشت شام درست کنم بهش قول داد...
14 دی 1390

یادداشت روز 13 دی

سلام به دوستای گل وبلاگی دیروز همونطور که خدمتتون گفتم بعد از یه ساعتی که به خونه رسیدیم زنگ خونه زده شد و پارسا یکدفعه دید عزیز طاهره اومد تو خونه خیلی تعجب کرده بود. چون عزیز طول هفته تو کرج خونه دائی حامده و از نلیسا مواظبت می کنه که مامان و باباش برن سرکار، چون نلیسا کوچولوه و توی مهد اذیت می شه.     بالاخره بعد از اینکه حسابی با عزیزش بازی کرد رضایت داد ساعت 10:30 بخوابه. صبح هم که من اومدم توی خواب ناز بود. امیدوارم امروز توی خونه با عزیز خوش بگذرهناز پسر. راستی چند روزی می شه ازت عکس نگرفتم امروز توی خونه یادم باشه ازت عکس بگیرم . الهی مامان فدای صورت ماهت بشه. تو خورشید زندگی مایییییییییی...
13 دی 1390

یادداشت روز 12 دی

سلام به همه گلهای بهاری مامانها وباباها ماه دی برای ما یکی از مهمترین ماههای سال هست اگه گفتین چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اولاً که توی این ماه چهار تا جشن تولد داریم .خیلی جالبه پارسا سه تا دائی داره که سه تاشون هم توی این ماه دنیا اومدن البته همراه با یکی از زن دائی های پارسا. 16 دی=تولد زن دائی شهلا(به عبارتی خاله جون شهلا) چون مامانی خواهر نداره زن دائی شهلا شده خاله جون پارسا 17= تولد دائی وسطی پارسا دائی هادی که دخترش هم اسمش عسله 23= تولد دائی بزرگه پارسا یعنی دائی مهدی که عاشقشه 24= تولد دائی کوچک پارسا یعنی دائی حامد که من و پارسا از همین جا به همشون تبریک می گیم الهی 1000 ساله بشن. البت...
12 دی 1390

درد دل

کاش قلبم درد تنهایی نداشت چهره ام هرگز پریشانی نداشت برگهای آخر تقویم عشق حرفی از یک روز بارانی نداشت پسرم زندگی پستی و بلندی زیاد دارد سعی کن آنقدر محکم و استوار باشی که طوفان غمها نتواند به تو آسیبی برساند دلم می خواست الان می تونستم باهات درد دل کنم و حسی رو که در درون دارم رو باهات درمیون بذارم ولی هنوز شنیدن این مسائل برای شما خیلی زوده امیدوارم روزی که وبت رو می خونی شاد باشی عزیزم.   پسر عزیزم      دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است   شیشه ی بشکسته را پیوند کردن مشکل است   کوه را با ان بزرگی ..................میتوان هموار کرد  ...
11 دی 1390

یادداشت روز 11 دی

سلام به گل پسر و دوستای خوبم امروز اول ژانویه و آغاز سال نو میلادی از اینجا من و پارسا کریسمس رو به همه مسیحی های عزیزمون تبریک می گیم.   دو تا چیز که توی چرخش زمین نه تموم میشه و نه تغییر میکنه،     دو تا چیز که توی چرخش زمین نه تموم میشه و نه تغییر میکنه، یکیش شکوه تولد عیسی مسیحه و یکیش عشق مامان به پسرشه!   کریسمس مبارک   شاژده کوچولوی ما دوباره از چهارشنبه که رسیدیم خونه شروع کرد به سرفه کردن. اولش فکر کردم چون توی سرویس گریه کرد   از اونه، ولی بعد دیدم نه بابا آقا دوباره مریض شده .خلاصه بساط شربت خورون رو راه انداختیم و طبق معمول آنی بیوتیک و سرماخورد...
11 دی 1390

یادداشت روز 3 دی

سلام به پسر عزیز مامان و دوستای گلمون امیدوارم به همتون شب یلدا خوش گذشته باشه. به من و پارسا هم خوش گذشت جاتون خالی. پارسا توی شب یلدا حسابی فشفشه روشن کرد و فکر می کرد تولده، خلاصه پسر گل ما تا ١٢ نصف شب بیدار بود و خوش گذروند،  روز پنج شنبه هم مامان و پارسا رفتند حموم تا خوشگل بشن  شب پنجشنبه مهمون داشتیم و عمو و زن عمو و صنم اومدن خونه ما.پارسا هم حسابی با صنم بازی کرد. دیروز هم کارخاصی نداشتیم و برای خرید رفتیم فروشتگاه هایپر که پارسا طبق معمول همیشه ماشین سواری کرد. بعد از یک تعطیلات کوتاه پنجشنبه و جمعه دوباره شنبه شد و ما امدیم سرکار و پارسا کوچولو مهد کودک. امیدوارم امروز روز خوبی برات باشه...
11 دی 1390

یادداشت روز6 دی

سلام به عشق مامان و دوستای خوبمون امروز صبح که از خواب بیدار شدیم از سرو صداهای دریچه کولر فهمیدم که بارون می آدو پارسا رو به عشق بارون بیدار کردم و بعد از خوردن شیرش موقعی که لباساش تنش می کردم یکدفعه گفت که مامان می خوام برای بچه ها کاکائو ببرم، ولی متأسفانه تعداد شکلات کاکائو یی توی خونه کم بود و به پارسا پیشنهاد دادم که شکلات میوه ای ببر و شاژده ما هم قبول کرد و بعدش آماده شدیم که راه بیافتیم.   از در که اومدیم بیرون پارسا بارون دید و خندید،  بعد هم که سوار سرویس شدیم و با سرویس که می اومدیم وسط راه برف شروع شد  پارسا می خندید و عشق می کرد آخه پسرم عاشق برف بازیه بعد ک...
11 دی 1390