پارسا پارسا ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

عشق مامان پارسا

یادداشت روز 28آذر

سلام به پسر گل مامان و دوستای خوبمون. امروز تقریباً روز خوبی. فقط هوای تهران خیلی کثیفه. بیچاره بچه های ما که مجبوراً توی این هوا بیان بیرون. امروز پارسا گلی هم پسر خوبی بود و با خنده رفت سرکلاسشون و مامانش خوشحال کرد.الهی مامان فدات بشه.  پسرم این روزها بزرگ شده دیگه و حرفهای بزرگترها رو می زنه. توی مهد هم خاله الناز هرچی می گه میاد توی خونه برای مامان تکرار می کنه. امان از دست پدرهای عزیز که اصلاً خبر ندارن چطوری بچه بزرگ می شه. هر روز که شب تشریف می آرن خونه و خیلی به ما لطف داشته باشن یه کوچولو با بچه بازی می کنن. البته بنده خداها تقصیر ندارن. خیلی دوست دارم جوجوی مامان ...
11 دی 1390

یادداشت روز 27آذر

سلام به همه امروز خدارو شکر روز خوبی بود و پسر گل مامان اذیتم نکرد و صبح به راحتی رفت سر کلاسش. مامانی هم زنگ زد به بابایی که یه جایزه خوشگل برای پسر گلمون بگیره.  پارسا توی مهد یه نقاشی کشیده با موضوع خانواده که از هفته پیش می خوام بذارم توی وبلاگ ولی یادم میره. ولی امروز حتماً حتماً یادم هست.  همراه با نقاشی پارسا چند تا عکس دیگه هم می ذارم.   ...
11 دی 1390

یادداشت روز 26آذر

سلام به پسر گلم و دوستای عزیز پسر گل مامان امروز صبح که از خواب بیدارت کردم برخلاف تصور من که فکر می کردم بد اخلاق بشی (چون دیشب دیر خوابیدی) خدا را شکر سرحال از تخت خودت بلند شدی. بعد از شستن دست و صورت و لباس پوشیدن آماده شدیم که بریم سرکار. البته هنوز عزیز طاهر خونه ما بود و قرار بود بره خونه نلیسا و تو اخم کردی که چرا خونه مانمی مونه و من هم فهمیدم که می خوای هی بهونه بیاری پسر ناقلا. از پله ها که می اومدیم پایین صدای ماشین بابا رو از توی پارکینگ شنیدی و بهونه دوم شروع شد که مامان امروز با ماشین بابا بریم سرکار که من گفتم نمی شه امروز هم با سرویس می ریم و الحمداله چیزی نگفتی و تا اینکه رسیدیم مهد و خدا به ...
11 دی 1390

یادداشت روز 5دی

سلام عزیز مامان دیروز توی مهد پسر خوبی بوده و خاله الناز توی دفترت نوشته بود مامانی پارسا توی کلاس خیلی عالی بود و مامان هم بغلت کرد و حسابی ماچ مالیت کرد. تو هم از این قضیه سوء استفاده کردی و توی راه خونه گیر دادی آبنبات می خوای و رفتیم و یه آبنبات چوبی گنده اندازه سرت خریدی. خلاصه توی خونه هم بازش کردی و شروع کردی به لیس زدن، هرچی هم بهت گفتم بده تکه تکه کنم از رو نرفتی و گفتی اینجوری خوشمزست. بعد از یک ساعتی که از لیس زدن خسته شدی ابنبات و دادی تا تکه تکه کنم و با خیال راحت هی می ذاشتی توی دهنت و می خوردی. بلاخره از آبنبات خوردن خسته شدی و بابایی هم از راه رسید و طبق معمول همیشه که هر روز برات چیزی می خره گفتی جایزه نخریدی و ب...
11 دی 1390

یادداشت روز7دی

  سلام به همه دوستان. امروز چهارشنبه است و دوباره دو روز تعطیلیم که خیلی خوبه. پارسا هم در طول هفته که می آد مهد خیلی خسته می شه و این دو روز براش خیلی خوبه که استراحت می کنه. دیروز اینجا حسابی برف اومد و بعداز ظهر که رفتم دنبال پارسا دوباره شروع کرد به برف بازی. توی کلاسشون هم با خاله الناز کاردستی زمستان درست کرده بودند و خیلی خوشگل شده بود که براتون می ذارم. لطفاً به ادامه مطلب...... سلام به همه دوستان. امروز چهارشنبست و دوباره دو روز تعطیلیم که خیلی خوبه. پارسا هم در طول هفته که می آد مهد خیلی خسته می شه و این دو روز براش خیلی خ...
11 دی 1390

من می توانم

خداوندا: من مي‌توانم از گل‌هاي ياس و زنبق پلي بسازم بسوي تو.من مي‌توانم بر‌تن‌ نرم‌دريا راه‌بروم تا به جزيره‌هاي ناشناخته‌ات برسم. ‌مي‌توانم مانند درختي كه ريشه بر‌خاك دوانده‌است‌ استوار بايستم تا گنجشك‌ها بر‌انگشتانم لانه‌كنند تا هر‌روز ‌صبح با صداي جيك‌جيك آن‌ها بودن را حس كنم. ‌مي‌توانم قلبم را به‌ خورشيد هديه‌كنم تا‌از گرمي‌اش دست خورشيد بسوزد.‌‌مي‌توانم گيسوانم را‌ به بيابان هديه كنم تا به بيشه حسودي نكن...
5 دی 1390

یادت باشد

"پارسای من" یادت باشد که زیبایی های کوچک را دوست بداری حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند یادت باشد که دیگران را دوست بداری آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهی باشند یادت باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگری کهتو اگر خود با خویشتن آشتی نکنی هیچ شخصی نمی تواند تو را با خود آشتی دهد یادت باشد که خودت با خودت مهربان باشی چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد. گشاده دست باش، جاري باش، كمك كن (مثل رود) با شفقت و مهربان باش (مثل خورشيد)   اگركسي اشتباه كرد آن را بپوشان (مثل شب)   وق...
5 دی 1390

زندگی

◊نرگس آتش پرست◊ نرگس آتش پرست داشت شبنم مي فروخت با همان چشمي كه مي زد زخم مرهم مي فروخت زندگي چون برده داري پير در بازار عمر داشت يو سف را به مشتي خاك عالم مي فروخت زندگي اين تاجر  طماع ناخن خشك پير مرگ را همچون شراب ناب كم كم مي فروخت در تمام سال هاي رفته بر ما روزگار مهرباني مي خريد از ما وماتم مي فروخت من گلي پژمرده بودم در كنار باغچه ها گل فروش اي كاش با آنها مرا هم مي فروخت     ...
4 دی 1390

درس عبرت

مرد درحال تمیز كردن اتومبیل تازه خود بود كه متوجه شد پسر 4 ساله اش تكه سنگی برداشته و بر وری ماشین خط می اندازد . مرد با عصبانیت دست كودك را گرفت و چندین مرتبه ضربات محكمی بر دستان كودك زد بدون اینكه متوجه آچاری كه در دستش بود شود در بیمارستان كودك به دلیل شكستگی های فراوان انگشتان دست خود را از دست داد . وقتی كودك پدرخود را دید با چشمانی آكنده از درد از او پرسید : پدر انگشتان من كی دوباره رشد می كنند ؟ مرد بسیار عاجز و ناتوان شده بود و نمی توانست سخنی بگوید ، به سمت ماشین خود بازگشت و شروع كرد به لگد مال كردن ماشین .. و با این عمل كل ماشین را از بین برد و ناگهان چشمش به خراشیدگی كه كودك ایجاد كرده بود خورد كه نوشته بود : ( دوس...
3 دی 1390

سخنان آموزنده

کودکان برای شاد بودن ، بیش از هر چیزی به گفتگو با ما نیاز دارند "ارد بزرگ" زندگی بازیچۀ دست اقبال نیست ، بلکه فرصت عظیمی است که باید از ان استفاده کرد و مغتنمش شمرد ." مارون" زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است. "رابنیندرانات تاگور "  ادامه مطلب.....   زندگی بدون عشق همچون درختی است بدون شکوفه و باروبر. "جبران خلیل جبران"   زندگی کردن چون مجموعه ای ست از لایه های زیرین یک سازنده گی عاشقانه ایست که دوباره و دوباره در طول زندگی بازسازی می شود اینرا زمانی باور می کنی که آنرا امتحان کرده باشی "بیورنست یئرن"   آموخته ام ...... بهترين كلاس درس دنيا كلاسي است كه زير پاي پير ترين فرد دنياس...
3 دی 1390