پارسا پارسا ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

عشق مامان پارسا

یادداشت روز 26 دی

1390/10/26 9:41
نویسنده : مامان
374 بازدید
اشتراک گذاری

 

دیروز که رفتیم خونه پارسا تا نرسیده دوباره گفت حالا چی کار کنیم، من نمی دونم این بچه ها کی خسته می شن؟ هیچ وقت مثل اون وقتای خودمون که اصلاً نمی دونستیم خستگی چیه.تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

 

بع از چند ساعت بازی درست و حسابیتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

و چند بار قهر کردن که آقا می فرمودند خیلی بی ادبی که بعدش هم می اومد و خودش لوس می کرد و می گفت ببکشید(ببخشید)تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

بالاخره بابایی ساعت 8 اومد خونه و شام خوردیم و تا ساعت 9 هم که با خمیرهای آقا 2 تا هواپیمای بمب افکن درست کردیم و با گریه خوابیدیم.تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

 

صبح که بیدار شدیم یکی از هواپیماها تبدیل به توپ شده بود. نگو نیم وجبی توی خواب یکی از هواپیماها رو تبدیل به توپ کرده بود. صبح که بیدار شد قبول نکرد که خودش هواپیما رو خراب کرده، ماهم مجبور شدیم دوباره یه هواپیمای دیگه درست کنیم و کم مونده بود از سرویس جا بمونیم......

توی دانشگاه وقتی جلوی مهد رسیدیم دیدیم درها بسته است و همه مامانها با بچه ها بیرون. تا اینکه یکی از خاله رسید و درو باز کرد و ما رفتیم داخل. پارسا اولین نفری بود که رفت توی کلاس و خاله هاش هنوز نیومده بودند و مامانی 20 دقیقه ای پیش پارسا موند و در این حین هلیا هم کلاسی پارسا اومد و شروع کرد گریه کردن که من مامانم و می خوام.بعدش از این دو وروجک چند تا عکس گرفتم تا هلیا آروم شد و مامانی هم یادش رفت.تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

 

این هم از قصه امروز ما

 

 تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدپارسا در کلا س

 تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

پارسا و هلیاتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدپارسا-هلیا همکلاسی پارسا

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

«شاهکارها و کاردستی های پارسا در مهد»

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

زمستان

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

کاردستی کبریت و آتش

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

واحد کار آتش

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

چراغ راهنمایی

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

پائیز

 تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

هندوانه شب یلداتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

خیابانو ماشین و عابر

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان آبتین
26 دی 90 10:39
انگارکلمه خیلی بی ادبی تکیه کلام همشون شده آبتین هم روزی 30 40 بار این کلمه رو به مامانش میگه . راستی مامان پارسا دلم میخواد پارسا هر روز بیاد مهد چون آبتین و پارسا تنها پسرای کلاسشونن . وقتی پارسا نیست طفلک بچم تنها میشه و همبازی پسر نداره


آره عزیزم نمی دونم از مهد یاد گرفتن. اگه مریض نباشه حتماً میآد خاله
مامان صدف
26 دی 90 12:06
ماشالله چه پسر هنرمندی. از هر انگشتش یه هنر میریزه. هواپیما هم که میسازه و دیگه کلکسیون تکمیله


مرسی خاله
مامان محیا
26 دی 90 12:55
محیا هم به من و باباش با حرص میگه بیو گمشو!!! یعنی برو گمشو...میگم کجا برم میگه نخود!!! فکر کنم منظورش نخود نخود هر کی بره خونه خوده


قربونت اینها به قول خانم مسئول مهد آموزشهای خوب مهد است
مامان آویسا
27 دی 90 13:54
به به چه کارهای قشنگی!چه پسر هنرمندی!آفرین! می بوسمت


مرسی خاله