یادداشت روز 12 بهمن
سلام به همه همه همه
بچه ها می دونین خدا چقدر ما رو دوست داره. چرا؟
خوب چرا نداره از دیشب یه ریز بارون می اومد و حسابی هوای تهران رو تمیز کرد و ما بچه ها می تونیم یه نفس راحت بکشیمخدایا شکرت از این همه نعمتی که به ما دادی.
امروز توی وبلاگم از طرف خودم می خوام مطلب بنویسم:
دیروز که با مامانی رفتیم خونه پسر خوبی بودم و اذیتش نکردم. می دونین که من دیگه بزرگ شدم و خیلی چیزارو می فهمم. خونه که رسیدیم لباسامونو درآوردیم و طبق معمول هر روز اول کارتون شبکه دو بعدش هم ساعت 5 کارتون شبکه 15. خیلی خوبه توی مهد که برامون کارتون نمی ذارن حداقل توی خونه نگاه کنیم. بعدش با مامانی میوه و ... خوردیم که این سه نقطه رو من خیلی دوست دارم(جوجه کباب).
بعد مامانی رفت شام درست کنه که من ازش خواهش کردم ماکارونی درست کنه چون من خیلی دوست دارم. بعدش هم بابایی اومد و شام خوردیم و بازی.
ساعت 9:20 بود که بعد از اینکه مامانی دندونامو شست رفتیم که بخوابیم. دیشب هم خوب خوابیدم.
امروز صبح هم سرحال از خواب بیدار شدم و با مامانی اومدیم مهد کودک راستی بچه ها امروز روز اسباب بازی و خدا رو شکر هر چی اسباب بازی بخواهیم می تونیم مهد ببریم. من هم چند تا از حیونامو با خودم آوردم مهد.
بعد توی کلاس آبتین و دیدیم که اونهم مرد عنکبوتی آورده بود. مامانی یه عکس از من و آبتین گرفت که براتون می ذاره.البته هلیا خانم هم اون پشت پشتا افتاده
خانومها و آقایان دیگه وقت ندارم. بای