یادداشت روز 6 اسفند
به نام خدا، خدایی که همیشه با ماست و همراه ما چه در سختی ها و چه در راحتی ها
سلام، سلامی به گرمی آفتاب سوزان تابستون به پارسای گل و دوستای خوبمون
تعطیلات آخر هفته همانطور که گفته بودم تولد صنم خانم بود و ما پنجشنبه خونه اونا بودیم. جاتون خالی دوستای کلاس زبان و همکلاسی های صنم اومده بودند همراه با مامانهاشون، حسابی ترکوندن. همشون وسط بودن و خستگی ناپذیر. به پسر ما هم خوش گذشت و حسابی با دخترخانمها رقصید و بازی کرد.
روز جمعه هم به زور ساعت 10 از خواب بیدار شدیم و بعد از صبحانه ساعت 12:30 به زور پدر و پسر رو بردم بیرون و تو نستیم برای عیدمون کفش بخریم و بعدش خریدهای بابا مونده بود که رفتیم همه رو خریدیم. تقریباً روز خوبی بود، به قول ...( خانمها خرید برن شارژ می شن). بعدش اومدیم خونه و کار خاصی انجام ندادیم. شب شد و ما هم طبق معمول همیشه ساعت 9 خوابیدیم.
دیشب رو پسر مامان خوب خوابید و صبح هم خودش بیدار شد و اومدیم سرکار. توی ماشین نیم وجبی خوابید و توپ کوچولوش که دیروز بابایی خریده بود از دستش افتاد و بعد از بیدار شدن فهمید که توپ نیست و ماشین رو گذاشت رو سرش، که یکی از همکارا گفت افتاده وسط ماشین، توپ رو گرفتیم و رفتیم مهد، پارسا رو گذاشتم و اومدم سرکار.
روز خوبی داشته باشی نیم وجبی