پارسا پارسا ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

عشق مامان پارسا

بادکنک

1390/11/23 13:14
نویسنده : مامان
990 بازدید
اشتراک گذاری

 در یك  شهربازی پسركی سیاهپوست به مرد بادكنك فروشی نگاه می كرد كه از قرار معلوم فروشنده مهربانی بود. بادكنك  فروش یك بادكنك قرمز را رها كرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از مشتریان جوان را جذب خود كرد . سپس بادكنك آبی و همینطور یك بادكنك زرد و بعد ازآن یك بادكنك سفید را رها كرد . بادكنك ها سبكبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند. پسرك سیاهپوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یك بادكنك سیاه خیره شده بود تا این كه پس از لحظاتی پرسید : آقا! اگر بادكنك سیاه را رها می كردید بالاتر می رفت ؟ مرد بادكنك فروش لبخندی به روی پسرك زد و با دندان نخی را كه بادكنك سیاه را نگه داشته بود برید و بادكنك به طرف بالا اوج گرفت و گفت : " آن چیزی كه سبب اوج گرفتن بادكنك می شود رنگ آن نیست بلكه چیزی است كه در درون خود بادكنك قرار دارد .


عزیزم رنگ ها ... تفاوت ها ... مهم نیستند...  مهم درون آدمه ، چیزی كه در درون آدم ها است تعیین كننده مرتبه و جایگاهشونه و هرچقدر ذهنیات ارزشمندتر باشه ، جایگاه والاتر و شایسته تری نصیب آدم ها میشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان محمدرضا
24 بهمن 90 8:51
مطلب خیلی قشنگی بود
مامان بیتا
25 بهمن 90 10:50
سلام مامانی جون
این کامنت مربوط به پست بالاست(خودت که میدونی چرا؟)
وای خدای من چه پسری...چه عکسهای نازی
خدا حفظش کنه
راستی چرا نمیذارن حیوانات وحشی ببرن مهد؟


مرسی خاله
چه می دونم خواهر، می گن بچه ها خشن بار می آن