یادداشت روز 19 بهمن
سلام به پسر عزیزم و به دوستای خوبمون
امروز پارسا رو با خودم نیاوردم چون دوباره مامانم زحمت کشید و اومد خونه ما تا پارسا یه روز استراحت کنه، بازم ازش ممنونم.
دیشب پارسا کلی ذوق کرد، هم عزیزش و هم باباییش زود اومدن خونه و حسابی بازی بازی کرد. موقع خوابیدن هم اصلاً دلش نمی خواست بخوابه ولی مامانی پارسا خسته شده بود و صبح باید می رفت سر کار رفت که بخوابه. انگاری همه به مامانی وصلند اون که خوابید همه بخوابیدند.
امروز صبح که بیدار شدیم توی حیاط خونه دیدم از دیشب بارون اومده البته باز هم می اومد. توی راه هم یه مقدار بالاتر رفتیم بارون تبدیل به برف شد و الان هم توی دانشگاه یه ریز برف می آد. جای پارسا خالی بچم هر روز می پرسید کی برف می آد تا
برف بازی کنیم. اگه اینجا بود کیف می کرد. البته توی خونه بیشتر بهش خوش می گذره، هم بیشتر می خوابه و هم با عزیز بازی بازی می کنه.
امیدوارم روز خوبی داشته باشی نفس مامان