پارسا پارسا ، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

عشق مامان پارسا

یادداشت روز 13 دی

سلام به دوستای گل وبلاگی دیروز همونطور که خدمتتون گفتم بعد از یه ساعتی که به خونه رسیدیم زنگ خونه زده شد و پارسا یکدفعه دید عزیز طاهره اومد تو خونه خیلی تعجب کرده بود. چون عزیز طول هفته تو کرج خونه دائی حامده و از نلیسا مواظبت می کنه که مامان و باباش برن سرکار، چون نلیسا کوچولوه و توی مهد اذیت می شه.     بالاخره بعد از اینکه حسابی با عزیزش بازی کرد رضایت داد ساعت 10:30 بخوابه. صبح هم که من اومدم توی خواب ناز بود. امیدوارم امروز توی خونه با عزیز خوش بگذرهناز پسر. راستی چند روزی می شه ازت عکس نگرفتم امروز توی خونه یادم باشه ازت عکس بگیرم . الهی مامان فدای صورت ماهت بشه. تو خورشید زندگی مایییییییییی...
13 دی 1390

یادداشت روز 12 دی

سلام به همه گلهای بهاری مامانها وباباها ماه دی برای ما یکی از مهمترین ماههای سال هست اگه گفتین چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اولاً که توی این ماه چهار تا جشن تولد داریم .خیلی جالبه پارسا سه تا دائی داره که سه تاشون هم توی این ماه دنیا اومدن البته همراه با یکی از زن دائی های پارسا. 16 دی=تولد زن دائی شهلا(به عبارتی خاله جون شهلا) چون مامانی خواهر نداره زن دائی شهلا شده خاله جون پارسا 17= تولد دائی وسطی پارسا دائی هادی که دخترش هم اسمش عسله 23= تولد دائی بزرگه پارسا یعنی دائی مهدی که عاشقشه 24= تولد دائی کوچک پارسا یعنی دائی حامد که من و پارسا از همین جا به همشون تبریک می گیم الهی 1000 ساله بشن. البت...
12 دی 1390

درد دل

کاش قلبم درد تنهایی نداشت چهره ام هرگز پریشانی نداشت برگهای آخر تقویم عشق حرفی از یک روز بارانی نداشت پسرم زندگی پستی و بلندی زیاد دارد سعی کن آنقدر محکم و استوار باشی که طوفان غمها نتواند به تو آسیبی برساند دلم می خواست الان می تونستم باهات درد دل کنم و حسی رو که در درون دارم رو باهات درمیون بذارم ولی هنوز شنیدن این مسائل برای شما خیلی زوده امیدوارم روزی که وبت رو می خونی شاد باشی عزیزم.   پسر عزیزم      دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است   شیشه ی بشکسته را پیوند کردن مشکل است   کوه را با ان بزرگی ..................میتوان هموار کرد  ...
11 دی 1390

یادداشت روز 11 دی

سلام به گل پسر و دوستای خوبم امروز اول ژانویه و آغاز سال نو میلادی از اینجا من و پارسا کریسمس رو به همه مسیحی های عزیزمون تبریک می گیم.   دو تا چیز که توی چرخش زمین نه تموم میشه و نه تغییر میکنه،     دو تا چیز که توی چرخش زمین نه تموم میشه و نه تغییر میکنه، یکیش شکوه تولد عیسی مسیحه و یکیش عشق مامان به پسرشه!   کریسمس مبارک   شاژده کوچولوی ما دوباره از چهارشنبه که رسیدیم خونه شروع کرد به سرفه کردن. اولش فکر کردم چون توی سرویس گریه کرد   از اونه، ولی بعد دیدم نه بابا آقا دوباره مریض شده .خلاصه بساط شربت خورون رو راه انداختیم و طبق معمول آنی بیوتیک و سرماخورد...
11 دی 1390

یادداشت روز 3 دی

سلام به پسر عزیز مامان و دوستای گلمون امیدوارم به همتون شب یلدا خوش گذشته باشه. به من و پارسا هم خوش گذشت جاتون خالی. پارسا توی شب یلدا حسابی فشفشه روشن کرد و فکر می کرد تولده، خلاصه پسر گل ما تا ١٢ نصف شب بیدار بود و خوش گذروند،  روز پنج شنبه هم مامان و پارسا رفتند حموم تا خوشگل بشن  شب پنجشنبه مهمون داشتیم و عمو و زن عمو و صنم اومدن خونه ما.پارسا هم حسابی با صنم بازی کرد. دیروز هم کارخاصی نداشتیم و برای خرید رفتیم فروشتگاه هایپر که پارسا طبق معمول همیشه ماشین سواری کرد. بعد از یک تعطیلات کوتاه پنجشنبه و جمعه دوباره شنبه شد و ما امدیم سرکار و پارسا کوچولو مهد کودک. امیدوارم امروز روز خوبی برات باشه...
11 دی 1390

یادداشت روز6 دی

سلام به عشق مامان و دوستای خوبمون امروز صبح که از خواب بیدار شدیم از سرو صداهای دریچه کولر فهمیدم که بارون می آدو پارسا رو به عشق بارون بیدار کردم و بعد از خوردن شیرش موقعی که لباساش تنش می کردم یکدفعه گفت که مامان می خوام برای بچه ها کاکائو ببرم، ولی متأسفانه تعداد شکلات کاکائو یی توی خونه کم بود و به پارسا پیشنهاد دادم که شکلات میوه ای ببر و شاژده ما هم قبول کرد و بعدش آماده شدیم که راه بیافتیم.   از در که اومدیم بیرون پارسا بارون دید و خندید،  بعد هم که سوار سرویس شدیم و با سرویس که می اومدیم وسط راه برف شروع شد  پارسا می خندید و عشق می کرد آخه پسرم عاشق برف بازیه بعد ک...
11 دی 1390

یادداشت روز 28آذر

سلام به پسر گل مامان و دوستای خوبمون. امروز تقریباً روز خوبی. فقط هوای تهران خیلی کثیفه. بیچاره بچه های ما که مجبوراً توی این هوا بیان بیرون. امروز پارسا گلی هم پسر خوبی بود و با خنده رفت سرکلاسشون و مامانش خوشحال کرد.الهی مامان فدات بشه.  پسرم این روزها بزرگ شده دیگه و حرفهای بزرگترها رو می زنه. توی مهد هم خاله الناز هرچی می گه میاد توی خونه برای مامان تکرار می کنه. امان از دست پدرهای عزیز که اصلاً خبر ندارن چطوری بچه بزرگ می شه. هر روز که شب تشریف می آرن خونه و خیلی به ما لطف داشته باشن یه کوچولو با بچه بازی می کنن. البته بنده خداها تقصیر ندارن. خیلی دوست دارم جوجوی مامان ...
11 دی 1390

یادداشت روز 27آذر

سلام به همه امروز خدارو شکر روز خوبی بود و پسر گل مامان اذیتم نکرد و صبح به راحتی رفت سر کلاسش. مامانی هم زنگ زد به بابایی که یه جایزه خوشگل برای پسر گلمون بگیره.  پارسا توی مهد یه نقاشی کشیده با موضوع خانواده که از هفته پیش می خوام بذارم توی وبلاگ ولی یادم میره. ولی امروز حتماً حتماً یادم هست.  همراه با نقاشی پارسا چند تا عکس دیگه هم می ذارم.   ...
11 دی 1390

یادداشت روز 26آذر

سلام به پسر گلم و دوستای عزیز پسر گل مامان امروز صبح که از خواب بیدارت کردم برخلاف تصور من که فکر می کردم بد اخلاق بشی (چون دیشب دیر خوابیدی) خدا را شکر سرحال از تخت خودت بلند شدی. بعد از شستن دست و صورت و لباس پوشیدن آماده شدیم که بریم سرکار. البته هنوز عزیز طاهر خونه ما بود و قرار بود بره خونه نلیسا و تو اخم کردی که چرا خونه مانمی مونه و من هم فهمیدم که می خوای هی بهونه بیاری پسر ناقلا. از پله ها که می اومدیم پایین صدای ماشین بابا رو از توی پارکینگ شنیدی و بهونه دوم شروع شد که مامان امروز با ماشین بابا بریم سرکار که من گفتم نمی شه امروز هم با سرویس می ریم و الحمداله چیزی نگفتی و تا اینکه رسیدیم مهد و خدا به ...
11 دی 1390