پارسا پارسا ، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

عشق مامان پارسا

یادداشت روز 3 بهمن

سلام به پسر گل و دوستای خوبمون  دیروز بعد از ظهر به عزیز طاهره که خونه دائی حامد بود زنگ زدیم و دیدیم اون یکی عزیز نلیسا رفته خونشون و ما از فرصت استفاده کردیم و عزیز و کشوندیم تهران. پارسا وقتی عزیز رو می بینه کیفش کوک می شه چون می دونه فرداش نمیره مهد. عزیز بیچاره یویو شده و هی می ره کرج و می آد تهران. راستی عزیز پارسا امشب بلیط داره و می خواد بره خونه خودش تا چند روزی راحت باشه. امروز صبح هم وقتی صبح بیدار شدم تا بیام سرکار دیدم نیم وجبی وول می خوره و فهمیدم که دستشویی داره، بلندش کردم و بردمش دستشویی و موقع برگشتن پرسید عزیز کو، گفتم خوابیده گفت نمی رم مهد گفتم نه بچم خیالش راحت شد و پرید توی تختش و خواب...
3 بهمن 1390

بدون شرح

گل پسرم، پارسا تمام کودکی های منی وقتی شانه های کوچکت پناهگاه استوار  روح پریشانم می شود ! لذت لمس پیکر معصوم تر از باران توست که مرا وادار به دوست داشتن می کند ودستهای کوچک فرشته گونه ات را بر صورت خراشیده ام می کشی شرمسار می شوم که تو پاداش کدامین عبادت به جای ناورده ام هستی اینگونه خوب و پاک و بزرگ ...!     ...
1 بهمن 1390

یادداشت روز 28 دی

سلام به دوستای گلم امروز گل پسر مامان توی خونه مونده و داره حال می کنه. دیروز از اومدن عزیز پارسا نا امید شده بودم. چون نلیسا دختر دائی حامد از این ویروس جدید گرفته و تب بالایی داشت و  عزیز می گفت پریشب اصلاً نخوابیده و تب نلیسا همچنان بالاست. تا اینکه دیروز بردنش دکتر و دارو داده و گفته همش باید پاشویش کنن. طفلکی نلیسا خودش همین جوری هم جون نداره چه برسه به اینکه مریض هم بشه. امیدوارم هرچه زودتر خوب خوب خوب بشه           دیروز غروب یه دفعه دیدم زنگ خونه رو می زنن و وقتی آیفون رو برداشتم یه دنیا خوشحال شدم. چون عزیز بود! من و پارسا دیگه ...
28 دی 1390

چه بايد كرد تا كودك از غذا خوردن لذت ببرد.

چه بايد كرد تا كودك از غذا خوردن لذت ببرد؟ ساعات برنامه غذايي را خيلي عوض نكنيد. مراقب باشيد كه زمان غذا خوردن، كودك خيلي گرسنه يا خيلي خسته نباشد. سعي كنيد ميان وعده ها را 5/1 تا 2 ساعت قبل از وعده اصلي غذا بدهيد. بهتر است ميان وعده ها خيلي شيرين، حجيم يا چرب نباشند تا اشتهاي كودك براي وعده اصلي غذا، باقي بماند. براي دسر يك ماده كمي شيرين انتخاب كنيد و آن را بلافاصله بعد از غذا به او بدهيد كه جزو غذا به حساب بيايد. اگر غذاي جديدي به او مي دهيد كه از خوردنش امتناع مي كند تعجب نكنيد، آن را همراه با غذايي كه دوست دارد مثل برنج يا نان يا سيب زميني به او بدهيد. غذاهارا خيلي زود به زود و بر اساس تمايل او عوض نكنيد. ...
27 دی 1390

یادداشت روز 27 دی

       سلام به گل مامان گل پسر امروز صبح از خواب بیدار نمی شدی و مامانی اومد تا یه کمی پشتت و ماساژ بده تا راحتتر پاشی. نیم وجبی شب ساعت 10 خوابیدی و بخاطر همون صبح بیدار نمی شدی عادت کردی که هر روز یه چیزی مهد ببری و به عشق همون چیزا می ری مهد. البته خاله ها گفتند که فقط چهارشنبه ها اسباب بازی بیارین ولی کو گوش شنوا. امروز صبح هم دقیقه 90 رسیدیم سرویس و تا ما سوار شدیم راه افتاد. توی سرویس هم خواب بودی و وقتی پیاده شدیم توی بغل من بودی و نیومدی پایین. دیگه کمر مامان از دست تو داره می شکنه ولی چاره ای نیست تو هم بچه ه ای دیگه همش سه سال و نیم داری.    ...
27 دی 1390

قدر بدانیم

مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو، صبوري!    مادر يعني به تعداد همه روزهاي آينده تو ،دلواپسي!    مادر يعني به تعداد آرامش همه خوابهاي کودکانه تو، بيداري !    مادر يعني بهانه ی بوسيدن خستگي دستهايي که عمري به پاي باليدن تو چروک شد!    مادر يعني بهانه ی در آغوش کشيدن زني که نوازشگر همه سالهاي دلتنگي تو بود! مادر يعني باز هم بهانه ی مادر گرفتن...         ادامه دارد... ♠ سرم را نه ظلم مي تواند خم کند ، نه مرگ ، نه ترس ، سرم فقط براي بوسيدن دست هاي تو خم مي شود مادرم ؛     ...
26 دی 1390

یادداشت روز 26 دی

  دیروز که رفتیم خونه پارسا تا نرسیده دوباره گفت حالا چی کار کنیم، من نمی دونم این بچه ها کی خسته می شن؟ هیچ وقت مثل اون وقتای خودمون که اصلاً نمی دونستیم خستگی چیه.   بع از چند ساعت بازی درست و حسابی و چند بار قهر کردن که آقا می فرمودند خیلی بی ادبی که بعدش هم می اومد و خودش لوس می کرد و می گفت ببکشید(ببخشید) بالاخره بابایی ساعت 8 اومد خونه و شام خوردیم و تا ساعت 9 هم که با خمیرهای آقا 2 تا هواپیمای بمب افکن درست کردیم و با گریه خوابیدیم.   صبح که بیدار شدیم یکی از هواپیماها تبدیل به توپ شده بود. نگو نیم وجبی توی خواب یکی از هواپیماها رو تبدیل به توپ کرده بود. صبح که ب...
26 دی 1390

یادداشت روز 25 دی

سلام به همه  معمولاً مامانی خاطرات روز پنجشنبه و جمعه رو روز شنبه می نویسه. چون توی خونه هم وقتش نداره هم اینکه شازده پسر تا لب تاب می بینه چشاش چهار تا می شه و کل سیستم باباش (توی لب تاب) بهم می ریزه.بچم مهندس کامپیوتره دیگه. از چهارشنبه شازده کوچولوی ما پیش عزیز بود و حسابی خوش گذروند. پنجشنبه هم که مامانی خونه بود و تصمیم گرفتیم بریم یه دوری بیرون بزنیم. ولی نیم وجبی کلافم کرد از بس که جلوی مغازه اسباب بازی فورشی هی گریه می کرد مامانو کفری می کرد. البته تقصیر بابات که همش برات اسباب بازی می خره. من هی می گم نخر اما کو گوش شنوا. بالاخره کار خودت کردی، البته مامان هم زرنگی کرد و برات خمیر بازی خرید و دیگه ماش...
26 دی 1390